پابرهنگان‏

 «قالُوا انُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْارْذَلُونَ قالَ وَ ما عِلْمى‏ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ انْ حِسابُهُمْ الَّا عَلى‏ رَبّى‏ لَوْ تَشْعُرُونَ وَ ما أَنا بِطارِدِ الْمُؤْمِنينَ» (شعرا، آيات 111- 114)
گفتند: آيا ما به تو ايمان آوريم، در حالى كه افراد فرومايه و كم ارزش از توپيروى كرده‏اند.
(نوح) گفت: من چه مى‏دانم (و چه كار دارم) كه آنان (در گذشته) چه كارى مى‏كرده‏اند. حساب آنان تنها با پروردگار من است اگر شما مى‏فهميد! و من هرگز مؤمنان را طرد نخواهم كرد.
يكى از معيارهاى ارزيابى يك مصلح يا يك مكتب، بررسى شخصيت طرفداران آن است. اگر اين طرفداران و پيروان، انسانهايى باتقوا، بصير، حق‏شناس، صالح، خادم و برخوردار از مكارم اخلاق باشند، معلوم مى‏شود كه آن مصلح و آن مكتب بر مبناى حق و خير است و برعكس اگر افرادى بدسابقه، فاسد، شرور، ظالم، جاهل و نادان باشند، معلوم مى‏شود آن مصلح و آن مكتب بر مبناى حق و خير نيست. بزرگان قوم نوح كه خود مترف و فاسد بودند به ارزيابى اطرافيان نوح پرداختند، ولى مبناى ارزش آنان غلط بود.
آنان پول، ثروت، مقام و موقعيت اجتماعى و ظاهرى را ارزش مى‏دانستند و افرادى را كه به شغلهاى‏پايين اشتغال داشتند جزو افراد شريف و خوب نمى‏شمردند، بلكه آنان را، اراذل، پست و بى‏هويت مى‏دانستند.

 

در جامعه‏هاى فاسد همچون زمان نوح همه اقدامات و فريادهاى حق‏طلبانه محرومان نيز جرم و جنايت محسوب مى‏شود و زندانها و محاكم قضايى پر از افرادى است كه به جرم حق‏خواهى و قيام عليه ظلم و ستم محكوم شده و يا متّهمند.
پاسخ حضرت نوح به مترفين و مرفّهين بى‏درد اين است كه وظيفه من دعوت انسانها به سوى انسانيت و فضيلت است؛ بر فرض كه اين پيروان در گذشته آدمهاى خوبى نبوده‏اند، ولى حالا ايمان آورده و در مسير كمال واقع شده‏اند و من به گذشته آنها نه علم دارم و نه كار دارم، چه اينكه خداوند هم خود به گذشته آنان آگاه است و هم خود به حساب آنان مى‏رسد. من به عنوان يك مصلح بايد حال و آينده را اصلاح كنم. اينان به من ايمان آورده‏اند، من حق ندارم مؤمنان را طرد كنم، بلكه بايد آنان را بپذيرم و در پيمودن مدارج كمال يار آنان باشم.
پيامبران و پابرهنگان‏
در طول تاريخ، پيامبران با دو طبقه عمده برخورد داشته‏اند، اول كاخ‏نشينان وقدرتمندان كه بيشتر جبهه مخالف را تشكيل داده‏اند و عده قليلى از آنان به پيامبران ايمان آورده‏اند، آن عده قليل نيز يا ثروتمندان و قدرتمندانى بوده‏اند كه در همان حال اخلاق كوخ‏نشينى داشته‏اند و يا در آنان انقلاب فكرى حاصل شده است.
دوم كوخ‏نشينان و پابرهنگان؛ اغلب طرفداران پيامبران از اين طبقه بوده‏اند و پيامبران نيز نجات آنان از يوغ ظلم و ستم كاخ‏نشينان را در صدر برنامه‏هاى خويش قرار داده‏اند. در بررسى نهضتهاى حق‏طلبانه و الهى، هميشه گروه اول در مقابل پيامبران و گروه دوم را همراه پيامبران و مصلحان مى‏بينيم و از اينجاست كه مى‏توان فهميد اگر نهضتى ادعاى حق‏طلبى داشته باشد، ولى پيروانش از طبقه كاخ‏نشين باشند، بايد در صداقت آن شك كرد و هرگاه پابرهنگان مؤمن و كوخ‏نشينان مجاهد از سوى سران نهضتى طرد شدند و مورد بى‏مهرى قرار گرفتند، بايد باور داشت كه نهضت و انقلاب، استحاله شده و حق از آن رخت بر بسته و باطل جايگزين آن شده است، گرچه داعيه حق‏طلبى و فرياد حق‏خواهى‏شان بلند باشد.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.