همیشه آنلاین اند!
سید لبخندی زد و گفت: الحمدلله باز هم شهدا عنایت کردند. یک نفر به تعداد رفیق هاشون اضافه شد.
سید ارتباط عجیبی با شهدا داشت. به زنده بودن شهدا اعتقاد داشت و بارها حکایت های اینگونه تعریف می کرد.
یک بار برای صبحانه قرار بود که 500 عدد نان تهیه کند. بعد نماز صبح از شدت خستگی خوابش برد. تا چشمانش را باز کرد، دید ساعت نزدیک هشت شده و فرصتی برای تهیه نان نیست.
تصویر بزرگی از شهید درویشی در اردوگاه زده بود. رفت جلوی عکس و گفت: حسن آقا آبرمون رو پیش مهمونات بخر. من یقین دارم که شما شهدا زنده هستید. همان موقع یک کاروان آمد و مسئولش چندین پلاستیک بزرگ نان آورد و گفت: ما این نان ها را اضافه گرفتیم، به درد شما می خوره؟
منبع: کتاب شهیدان زنده اند از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط حضرت زینب(س) کرمان در 1397/12/20 ساعت 08:54:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید