گاه گاهی دلم می خواهد بدانی که حال من چگونه است .

اما بدان که من همیشه منتظر ظهورت می مانم .

 آقا جان اغلب دلم برایت تنگ می شود هر لحظه یک بار تنفست می کنم و دوست دارم لااقل نامت را بر زبان ناچیزم جاری سازم .

خودت قضاوت کن چطور می توانم بی قراری نکنم ؛ از وقتی که روح و جان گرفته ام ندای یا ابن الحسن را از زبان خاص و عام شنیده ام و حالا منتظرو بی قرار دیدارم و خوشحال از این انتظار.


ای وحی محض ، الهام ناتمام ، ای خود حقیقت ، ای سؤال همه جوابها و ای جواب همه سؤالها .

 


راستی دیروز باران هم بارید و من به یاد درس لطیف هفت سالگی پشت پنجره ماندم تا او بیاید .

 

آن وقت می گفتند او در باران می آید و من از آن وقت تا وقتی که خواهی آمد انتظارت را می کشم . بی آنکه بدانم گمشده ام کیست ، و دیروزهر چه نگاه به پنجره دوختم نیامدی . من از اعمال خود بسیار آگاهم ! چگونه ظهور تحقق یابد در حالیکه شانه های ما برای پذیرش مسئولیت های حکومتش آماده نیست و درونمان هنوز پاک نشده و پالایش نیافته است ؟!


آقا دلم را به واسطه حضور شما نذر ظهورت کردم اما گاهی تنهایی سبب می شود که در دامنه های زندگی اتراق کنی و بار تحملت را بر شانه های کوه بگذاری تا خستگی ات کمی در برود هر چند می دانم اگر از صمیم قلب غم نبودنت را بخورم کوه هم تحمل این بار سنگین را ندارد .

 

راستی چه حکمتی است که من بیشتر غروبها دلم برایت تنگ می شود 


راستی چه حکمتی است که من بیشتر غروبها دلم برایت تنگ می شود نه فکر کنی خورشیدی نه عزیز فاطمه خورشید شبها می رود و گلها را سرگردان رها می کند . اما تو همیشه حضور داری و آن کسی که نیست منم .

اولین بار که از غیبتت شکوه کردم ، هنوز این معما را نمی دانستم اما آن وقت که با لحن فردایی ات مانع چکیدن اولین تگرگ اشکم شدی فهمیدم رفتن نوعی ماندن است و خدا خواست که تو بروی که بمانی و ماندی و آنقدر ماندی که من حتی با اسم تو ، نام تو و زمزمه های تو جان گرفتم و آنقدر از آن سوی اقیانوس  جدائی ها برایم خواندی که من باور کردم اگر تو نباشی دنیا نیست و من آنوقت بود که بی تو و با تو برای تو نوشتم .

ای دلیل ندبه های صبح آدینه و ای معنای عهدهای بین الطلوعین ، این بار بیا ولی نه از آن آمدن هایی که رفتن دارد ، این بار به زبان عامیانه ظهور کن ، به زبان عامیانه ظهور کن ، به زبان کسانی که تنها می شنوند و آمدن معشوقه ی خود را زیر لب با صاحب آسمانها در میان می گذارند ؛ بیا ! یک بار هم به خاطر کسی که یک عمر نگاهش خیس و قلبش اندوهگین است بیا

 

نویسنده : حمیده مهدی زاده

  • عابدیان
    نظر از: عابدیان
    1389/10/25 @ 07:20:57 ق.ظ

    عابدیان [بازدید کننده] 

    از تلاش شما در بروز رسانی سامانه متشکریم . با مراجعه به صفحه پشتیبانی مطالب آموزشی را دنبال کرده و مسائل مورد نیاز رادر بخش نظرات عنوان نمائید تا به آنها بپردازیم . با تشکر

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.