سلام

 

ماه مبارک رمضان، ماه ضیافت الهی و نزول قرآن گرامی باد. 

ماه مبارک رمضان

 

حقيقت قلب سليم‏

در قرآن، براى قلب، اوصاف مختلفى شمرده شده است، از جمله:
الف- قسى و سخت‏
 «وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»
اگر تو تندخو و سنگدل بودى، از اطرافت پراكنده مى‏شدند.
 «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ»
سپس دلهاى شما سخت شد.
ب- بيمار
 «فى‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً»
در دلهاى آنان بيمارى است، خداوند نيز بر بيمارى‏شان افزود.                    
ج- گناهكار
 «وَ مَنْ يَكْتُمْها فَانَّهُ اثِمٌ قَلْبُهُ»
هر كس گواهى را كتمان كند، بيقين دلش گناهكار است.
د- منحرف‏
 «انْ تَتُوبا الَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما»»
اگر شما به سوى خدا توبه آريد، به نفع شماست، چون دلهايتان منحرف شده است.
ه- مردّد
 «وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فى‏ رَيْبِهِمْ يَتَرَدُّونَ»
و دلهايشان در شك و ترديد افتاد، در نتيجه آنها در شك خود سرگردانند.
و- متعصب‏
 «اذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا فى‏ قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ»
زمانى كه كافران در دلهاى خود تعصب قرار دادند.
ز- سالم‏
با توجه به آيات مزبور، روشن مى‏شود كه قلب سليم، قلبى است كه از آفات ياد شده همانند غفلت، تكبر، سركشى، و … در امان باشد. چنين قلبى مى‏تواند حرم امن الهى بوده، در قيامت به حال انسان مفيد باشد.

 

رفيق ناباب‏

 «وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنىِ اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلًا يا وَيْلَتى‏ لَيْتَنى‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلًا لَقَدْ أضَلَّنى‏ عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جائَنى‏ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْانْسانِ خَذُولًا» (فرقان، آيات 27- 29)
و روزى كه ستمگر دو دست خود را به دندان مى‏گزد و مى‏گويد: اى كاش به همراه پيامبر، راهى بر مى‏گزيدم. اى واى بر من! كاش فلان شخص را دوست خود نمى‏گرفتم. او مرا پس از آنكه قرآن به سراغم آمد، گمراه ساخت و شيطان، خوار كننده انسان است.
انسان به اقتضاى فطرت و نيازهاى اجتماعى خود، نيازمند دوست است، ولى آنچه كه در اين ميان مهمّ است، چگونگى دوست است. اسلام همان اندازه كه به همنشينى با افراد و دوستان خوب توصيه كرده، به همان اندازه نيز همنشينى با دوستان بد و افراد بى‏بند و بار را منع كرده است.


انتخاب دوست، ملاك شخصيت‏
دوست هر كس نمودار و معيار سنجش شخصيت اوست، چنان كه حضرت سليمان عليه السلام فرموده است:
 «لا تَحْكُمُوا عَلى‏ رَجُلٍ بِشَىْ‏ءٍ حَتَّى تَنْظُرُوا إِلى‏ مَنْ يُصاحِبُ، فَإِنَّما يُعْرَفُ الرَّجُلُ بِأَشْكالِهِ وَ أقْرانِهِ …»
به زيان كسى قضاوت نكنيد مگر آنكه به دوستانش نظر بيفكنيد، چرا كه انسان به وسيله دوستان و ياران خود شناخته مى‏شود.
دليل اين امر روشن است و آن اينكه افراد بر اثر همنشينى زياد با يكديگر، اخلاق، افكار و خصوصيات همديگر را كسب كرده، يكى مى‏شوند؛ مانند دو برادرى كه ديدن يكى باعث يادآورى ديگرى مى‏شود. ارسطو در اين‏باره مى‏گويد:
 «دوستى، جاى گرفتن دو روح در يك جسم است، در حدى كه اگر دو كس با هم دوست شدند، تشخيص يكى از ديگرى خالى از اشكال نباشد.»
ديگرى مى‏گويد:
 «در دوستى، روحها چنان به يكديگر در مى‏آميزند كه هرگونه جدائى از ميان مى‏رود.»

صفحات: 1· 2

روزى نيكو

 

«وَالَّذينَ هاجَرُوا فى سَبيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا اوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللَّهَ اَ وَ خَفُ الرَّازِقغَ لَيُدْخِلَشُ‏مْ مُدْخَلًا يَرْضَوْنَهُ وَ انَّ اللَّهَ لَعَلرٌ حَلرٌ» (حج، آيات 58- 59)
و كسانى كه در راه خدا هجرت كردند، سپس كشته شدند يا مردند، خداوند به آنها روزى نيكو مى‏دهد كه او بهترين روزى‏دهندگان است، خداوند آنها را در محلى وارد مى‏كند كه از آن خشنود خواهند شد و خداوند دانش فراوان و شكيبايى بسيار دارد.
هجرت يا مهاجرت به معنى ترك كردن و جدا شدن از غير مى‏باشد و در عرف به‏«رفتن» و «كوچ كردن» از محلى به محل ديگر گفته مى‏شود، ليكن در اصطلاح قرآنى به معنى رفتن از ديار كفر به ديار ايمان است.
هجرت به شكلهاى مختلفى صورت مى‏گيرد، از جمله:
الف- هجرت آفاقى: انسانى كه براى اصلاح جامعه به مبارزه بر مى‏خيزد، گاه به علت كمبود نيرو و توانايى لازم، عدم رشد فكرى مردم براى درك ضرورت اصلاح و قوى بودن دشمن، در مبارزه خود ناكام مى‏ماند. در اين هنگام، تاكتيك مبارزه اقتضا مى‏كند كه به منظور حفظ نهضت، تأمين امكانات و نيروهاى لازم و فراهم شدن زمينه‏هاى مساعد فرهنگى، از محيط اجتماعى خود به مكان مناسب ديگرى هجرت كند، اگر چه اين كوچ، با سختيها و مشكلات فراوانى از قبيل گرسنگى، آوارگى، فقر، بيمارى و گاهى مرگ، همراه باشد. از اين رو، خداوند فرموده است: كسانى كه در راه خدا هجرت كردند، و سپس (در اين راه) كشته شده، يا با مرگ طبيعى از دنيا رفتند، خداوند به آنان روزى پسنديده عطا خواهد كرد.

صفحات: 1· 2

نقش اسلام در پيشرفت علم و تمدن‏

اسلام همانند اديان ديگر الهى به فراگيرى علم و دانش دستور داده و تشويق كرده است.
علاوه بر آن، دعوت اكيد قرآن به مطالعه و تعقّل در جهان خلقت، طبيعت، تاريخ و آفرينش پيچيده انسان، اثر بسيار زيادى در پيشرفت دانش نظرى و تجربى بشر داشته است.
جداى از اينها در قرآن و روايات امامان معصوم (ع) موارد بسيارى وجود دارد كه حاوى اصول و ضوابط بنيادين براى هدايت و شكل‏گيرى علوم تجربى و نظرى است؛آياتى كه بيانگر حقايق تجربى، طبيعى و تاريخى است و به بيان تاريخ تكوين و پيدايش زمين، آسمان، ستارگان، انسان و موجودات پرداخته يا ضمن نقل حوادث گذشتگان به بيان احكام و سنن غيرقابل تغيير حاكم بر زندگى فردى و اجتماعى انسان مى‏پردازد.
اين آيات و روايات، ناظر به اجتهاد در تمام رشته‏هاى علمى است و خود، به منزله اصولى است كه بايد مبناى تحقيقات دانشمندان و فقيهان قرار گيرد و فروعات را از آنها استنباط كنند. در اين راستا به روايت معروف زير توجه كنيد:
 «عَلَيْنا الْقاءُ الْاصوُلِ الَيْكُمْ وَ عَلَيْكُمْ بِالتَّفَرُّعِ»
وظيفه ما آن است كه اصول (علوم) را به شما ياد دهيم و وظيفه شما استنباط فروعات است.
اين روايت، ناظر به القاى اصول در همه علوم از جانب خدا، پيامبر و امامان و استنباط فروع توسط مجتهدان هر علمى است و اختصاص به فقه ندارد؛ اگر كسى اهل تحقيق باشد، درمى‏يابد كه اصول و كلمات جامع قرآن و حديث درباره جهان و انسان، كمتر از روايات فقهى نيست و در حقيقت اگر دانشمندان علوم و فنون اسلامى فهم كليدى خود را با اصول ارزشى و دانشى دين هماهنگ كنند، مفسران تجربى قرآن كريم هستند.
در سده‏هاى قبل، عالمان مسلمان با رجوع به آيات و روايات وارده در علوم مختلف و تعقل و تفكر و تحقيق، فروعات بسيارى را كشف كردند، ولى متأسفانه در سده‏هاى اخير در اين زمينه عقب مانده‏ايم و اين وظيفه عالمان مسلمان است كه در زمينه‏هاى مختلف به قرآن و سنت رجوع كنند و آيات و روايات وارده در رشته‏هاى مختلف علمى را به دست آورده، به منزله اصول علمى قرار دهند و پيرامون آنها به تحقيق و تفريع بپردازند.
دستورالعملى به صنعتگران‏
در سوره سبأ نيز نعمت زره‏سازى در مورد حضرت داوود (ع) ذكر شده است:
 «آهن را برايش نرم كرديم، كه زره‏هاى بلند بساز و در بافتن زره‏ها، اندازه را نگهدار و كارهاى‏شايسته انجام دهيد كه من به كارهايتان بينايم.

صفحات: 1· 2

سكوت، به هنگام تلاوت قرآن‏

«وَاذا قُرِى‏ءَ الْقُرْآنُ فَاسْمَعُوا لَهُ وَانْصِتُوالَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» (اعراف، آيه 203)

 


هنگامى كه قرآن خوانده شود، گوش فرا دهيد و خاموش باشيد، تا مشمول رحمت خدا قرار گيريد.
 «انصتوا» از ماده «انصات» به معناى سكوتِ همراه با گوش دادن است. اين آيه شريف مسلمانان را امر مى‏كند كه به هنگام تلاوت قرآن سكوت كنند و به كلام الهى گوش جان بسپارند بدان اميد كه پيام حق در گوش جانشان نشيند و مورد رحمت و هدايت الهى قرار گيرند. بر مسلمانان لازم است كه به اين دستور عمل كنند و هرگاه قرآن خوانده مى‏شود، سكوت كنند و گوش فرا دهند و در مضامين آيات بينديشند. متاسفانه در جامعه اسلامى ما، اين دستور قرآن به خوبى مورد عمل قرار نمى‏گيرد و در مجالس ومحافل هنگام تلاوت قرآن، افراد ادب استماع را رعايت نمى‏كنند و سكوت نمى‏نمايند در حالى كه كلام الهى واجب الاحترام است.
پيامبر اكرم (ص) فرمود:
هر كس به سوى خدا شوق دارد، كلام خدا را گوش دهد.

در حديث ديگرى فرمود:
هركس به آيه‏اى از كتاب خدا گوش دهد، دو حسنه براى او نوشته مى‏شود و هركس آيه‏اى ازكتاب خدا تلاوت كند، در قيامت به صورت نورى براى او خواهد بودتنها موردى كه اين حكم، شكل وجوب به خود مى‏گيرد، درنماز جماعت است كه مأموم هنگام شنيدن قرائت مام جماعت بايد سكوت كند، و جمعى از فقها اين آيه رادليل بر سقوط قرائت حمد و سوره از مأموم دانسته‏اند.
از جمله رواياتى كه بر اين حكم، دلالت دارد حديثى از امام باقر (ع) است كه فرمود:


 «وَاذا قُرِءَ الْقُرْآنُ فِى الْغَريضَةِ خَلْفَ الْامامِ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَانْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»


هنگامى كه قرآن درنماز فريضه و پشت سرامام خوانده مى‏شود، گوش فرا دهيد و خاموش باشيد، شايد رستگار شويد. 

  تعاليم قرآن (ج‏5) كد 4/114، ص: 125

دوست نزديك‏تر از من به من است!

 

 «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْانْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ اقْرَبُ الَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ.»

ما آدمى را آفريديم و از وسوسه‏هاى نفس او آگاه و از رگ قلبش به او نزديكتريم.
قرآن رابطه خدا با انسان را رابطه «قيّومى» و «احاطه‏اى» مى‏داند. در اين آيه نوع ديگرى از رابطه را بيان مى‏كند و آن، رابطه «قُربى و معيّتى» است؛ بدين معنا كه خداوند پيوسته با همه موجودات همراه است و در هيچ زمان و مكانى از آنها جدا نيست.

 «وَ هُوَ مَعَكُمْ ايْنما كُنْتُمْ»

و او با شماست هر جا كه باشيد.
البته مقصود از نزديك بودن و معيّت، مانند نزديكى دو جسم با يكديگر نيست كه از مقوله هم‏فضايى، هم زمانى و مثل آن باشد. حضرت على عليه السلام مى‏فرمايد:


 «مَعَ كُلِّ شَىْ‏ءٍ لا بِمُقارَنَةٍ وَ غَيْرَ كُلِّ شَىْ‏ءٍ لا بِمُزايَلَةٍ»

او با همه چيز است بدون پيوستگى و غير از همه چيز است بدون گسيختگى.
تشبيه و تمثيل‏
نزديكى خدا به انسان از شدّت وابستگى ما به او سرچشمه مى‏گيرد. اين وابستگىِ‏شديد و رابطه تنگاتنگ در قالب وابستگيهايى نظير: دريا و قطره‏هايش، گل و برگهايش، جسم و سايه‏اش، دريا و امواجش، گل و عطرافشانى‏اش بيان شده، » ولى هيچ يك از آنها نمى‏تواند به درستى بيانگر نوع ارتباط خدا با جهان و انسان باشد و خود قرآن كه نزديك بودن خدا به انسان را نزديكى از شاهرگ و شريان قلب به انسان نزديكتر مى‏خواند براى تقريب ذهن است و گرنه قرب خدا از آن بالاتر و برتر است. علّامه طباطبائى (ره) در اين باره مى‏نويسد:
جمله «نَحْنُ اقْرَبُ الَيْه مِنْ حَبْلِ الْوَريد» مى‏خواهد مقصود را با عبارتى ساده و همه كس فهم ادا كند وگرنه مسأله نزديكى خدا به انسان مهمتر از آن و خداى سبحان بزرگتر از آن است؛ چرا كه خداوند كسى است كه نفس آدمى را آفريد و آثارى براى آن قرار داده است.
او بين انسان و نفسش و بين او و افعالش واسطه، و حتى از خود انسان به وى نزديكتر است و چون اين مطلب، مهم و تصوّرش براى مردم دشوار است آن را در حدّاقلّ عبارت ممكن بيان كرده و فرموده: «ما از رگ وريد او به او نزديك‏تريم» و يا در جاى ديگر قريب به اين معنا را آورده و فرموده:

 

«انَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» 


 خدا بين انسان و قلبش واسطه و حائل مى‏شود.

   معارف قرآن (ج‏6) كد 4/233، ص: 49

قرآن برنامه کاملی برای آیین همزیستی ارائه داده است .

 

«لا يَنْهكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلوُكُمْ فِى الدِّينِ وَ لَمْ‏يُخْرِجوُكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ انْ تَبَرُّؤهُمْ وَ تُقْسِطوُا الَيْهِمْ انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ انَّما يَنْهكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلوُكُمْ فِى الدّينِ وَ اخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَروُا عَلى‏ اخْراجِكُمْ انْ تَوَلُّوْهُمْ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِموُنَ»

خدا شما را از نيكى و عدالت نسبت به آنان كه با شما به خاطر دين نجنگيده‏اند و از سرزمينتان اخراجتان نكرده‏اند، بازنمى‏دارد، همانا خدا كسانى را كه به عدالت رفتار مى‏كنند، دوست دارد. خدا تنها شما را از دوستى ورزيدن با كسانى نهى كرده كه بر سر دين با شماجنگيدند و شما را از ديارتان بيرون كردند و از اخراجتان پشتيبانى كردند؛ و آنان كه چنين كسانى را دوست بدارند، ستمكارند.
اين آيات، توضيحى است پيرامون آيه اوّل همين سوره كه مؤمنان را از اينكه با دشمنان خدا يعنى كافران رابطه دوستى داشته باشند، نهى كرده است. در اين آيه كافران را به دو دسته غيرمحارب و محارب تقسيم مى‏كند؛ گروه اوّل كافرانى هستند كه با مؤمنان جنگ نكرده و در اخراج آنها از مكه شركت نداشته‏اند، به همين دليل خداوند نيكى كردن به آنها را اجازه داده و نسبت به آنها رعايت قسط و عدل را مجاز دانسته است. امّا گروه دوم كه از درِ جنگ با مسلمانان در آمده و آنان را از مكّه اخراج كرده‏اند، نه تنها شايستگى بر خوردارى از روابط حسنه را ندارند بلكه سزاوار تنبيه نيز هستند:


 «الا تُقاتِلوُنَ قَوماً نَكَثوُا ايْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِاخْراجِ الرَّسوُلِ وَ هُمْ بَدَءُوكُم اوَّلَ مَرَّةٍ اتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ احَقُّ انْ تَخْشَوْهُ انْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ»


آيا با قومى كه پيمانهاى خويش را شكستند و بر اخراج پيامبر همت گماشتند نمى‏جنگيد؟ در حالى كه براى نخستين بار آنان متعرّض شما شدند، آيا از آنها بيم داريد؟ و حال آنكه خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد، اگر مؤمن هستيد.
اين آيات در حقيقت سياست خارجى مسلمانان را بيان مى‏كند و اختصاص به عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ندارد، بلكه در هر عصرى مسلمانان مى‏توانند روابط حسنه با كافرانى كه قصد جنگ با آنها را ندارند، داشته باشند ولى بايد با كافران حربى، ماجراجو و توطئه‏گر قطع رابطه كنند.
جلوگيرى از تسلط بيگانگان‏گفتنى است كه مسلمانان در برخورد با گروه اول بايد هشيار باشند كه داشتن روابط حسنه تا وقتى جايز است كه سبب تسلط كافران بر جامعه اسلامى نگردد، خواه تسلط فرهنگى و خواه سياسى و يا نظامى، زيرا قرآن كريم مى‏فرمايد:


                 
 «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلًا»

خداوند هرگز راهى براى [برترى و سلطه‏] كافران بر مؤمنان قرار نداده است.
با توجه به آيه فوق، امام خمينى (ره) چنين فتوا مى‏دهد: «اگر در روابط اقتصادى و غيرآن بر قلمرو اسلام و كشورهاى اسلامى، ترسيده شود كه بيگانگان تسلط سياسى يا غيرآن بر مسلمانان پيدا كنند كه اين تسلط موجب استعمار مسلمانان يا كشورهاى اسلامى شود هر چند از نظر فرهنگى باشد، بر همه مسلمانان واجب است از داشتن چنين روابطى دورى كنند و اين گونه روابط، حرام است.»

معارف قرآن (ج‏6) كد 4/233، ص: 97 

اى كه دستت مى‏رسد كارى بكن‏

 «وَانْفِقوُا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ انْ يَأْتِىَ احَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقوُلَ رَبِّ لَوْلا اخَّرْتَنى‏ الى‏ اجَلٍ قَريبٍ فَاصَّدَّقَ وَ اكُنْ مِنَ الصَّالِحينَ».

از آنچه روزيتان داده‏ايم، در راه خدا انفاق كنيد؛ پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد وبگويد: اى پروردگار من، چه مى‏شد اگر مرگ مرا اندكى به تأخير مى‏انداختى تا صدقه دهم و از شايستگان باشم.
انفاق از جمله مسائلى است كه اسلام بدان اهميّت بسيار داده و در آيات فراوانى به آن اشاره شده است. مفهوم انفاق در اسلام گسترده است و علاوه بر انفاقهاى واجب مانند زكات، خمس و نفقه، انفاقهاى مستحب مانند بخشش، وقف و صدقه را نيز در بر مى‏گيرد؛ چنانچه در روايات به آن اشاره شده و آن را شامل هر كار نيكى كه شخص انجام دهد يا آنچه انسان مؤمن براى برطرف كردن احتياج زندگى خود و خانواده‏اش خرج كند يا به وسيله آن آبروى خود را حفظ كند، دانسته است.

هشدار
خداى متعال در آيه مورد بحث انسان را به اين نكته توجه مى‏دهد كه تا فرصت از دست نرفته و قادر بر انجام امور خير به ويژه انفاق است، اقدام كند و از صفت مذموم بخل بپرهيزد تا به رستگارى برسد و گرنه با فرا رسيدن مرگ كه هرگز به تأخير هم نخواهد افتاد، حسرت خوردن سودى ندارد.
در توضيح مطلب فوق گفتنى است كه خداوند تصّرفات مشروع انسان در اموالش را نافذ شمرده و حتى براى برخى از اين تصرفات همچون انفاق در راه خدا اجر فراوان در نظر گرفته است. اما انسان بايد توجه داشته باشد اجازه تصرف در همه اموالش تنها تا زمان حياتش براى او ميّسر است و اگر در زمان حياتش بخواهد براى پس از آن وصيت كند اين وصيّت نيز تا ثلث اموالش نافذ است؛ و اگر شخصى نه در حال حيات از اين اموال براى تقرب به خدا استفاده كرد و نه براى بعد از خودش وصيّتى نمود، پس از مرگش تمام اموال او به ديگران منتقل شده و نفوذى را كه در اموالش داشت از دستش مى‏رود و همين مسأله سبب حسرت او خواهد شد؛ زيرا او مى‏توانست تمام سرمايه خود را در راههاى صحيح خرج كند و در حقيقت، همه را توشه سفر آخرت خود گرداند، ولى غفلت، جهالت و دنيا طلبى به او چنين امكانى نداد. آيه بالا انسان را به همين مطلب‏توجه مى‏دهد و مى‏گويد: اى بشر تا قدرت دارى و تصّرفت نافذ است، از آنچه روزى‏ات كرديم توشه برگير كه فرصت از دست مى‏رود و با رسيدن مرگ، دستت از دنيا قطع شده و اموال تو ملك ديگران مى‏شود و فقط تبعات و عذاب آن براى تو مى‏ماند.
در جاى ديگر مى‏فرمايد:


 «الَّذينَ يَكْنِزوُنَ‏الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لايُنفَقوُنَها فى‏ سَبيلِ‏اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٌ اليمٍ يَومَ يَحْمى‏ عَلَيْها فى‏ نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِانْفُسِكُمْ فَذُوقوُا ما كُنْتُمْ تَكْنِزوُنَ»

و كسانى كه طلا و نقره را ذخيره مى‏كنند و در راه خدا انفاق نمى‏كنند، آنها را به عذاب دردناك بشارت ده؛ روزى كه (آن طلا و نقره‏ها) در آتش دوزخ گداخته شود و پيشانى و پشت و پهلوى آنان را به آن داغ كنند (و فرشتگان عذاب به آنان گويند) اين است آنچه براى خود ذخيره كرده‏ايد، اكنون بچشيد عذاب سيم و زرى را كه اندوخته‏ايد.

 

 

الگوها از منظر قرآن در تربیت خانواگی

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذينَ كَفَروُا امْرَأَتَ نوُحٍ وَ امْرَأَتَ لوُطٍ … وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذينَ آمَنوُا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ … وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ …»

خدا براى كافران، زن نوح و زن لوط را مثال زد كه هر دو همسران دو تن از بندگان صالح ما بودند ولى به آن دو خيانت ورزيدند. و آنها نتوانستند از همسران خود دفع عذاب كنند و گفته شد، با ديگران به آتش درآييد؛ و خدا براى كسانى كه ايمان آورده‏اند، زن فرعون را مثل مى‏زند و آنگاه كه گفت: پروردگارا، براى من در بهشت نزد خود خانه‏اى بنا كن و مرا از فرعون و كردارش نجات بخش و مرا از مردم ستمكار برهان. و مريم دختر عمران را كه دامان خويش را از آلودگى نگه داشت و ما از روح خود در آن دميديم و او كلمات پروردگار خود و كتابهايش را تصديق كرد و از فرمانبرداران بود.
قرآن كريم پس از بيان ماجراى دو همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم  و توصيه مؤمنان به مراقبت از خود و خانواده و پس از دستور به شدّت عمل با كافران و منافقان كه از افشاى اسرار درونى خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و بروز مشاجره در ميان همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خوشحال بودند، به منظور هشدار به دو همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جريان دو تن از همسران پيامبران پيشين يعنى زن نوح عليه السلام و زن لوط عليه السلام را به عنوان الگوى كافران مطرح مى‏كند و مى‏فرمايد: آن دو به خاطر خيانت به همسرانشان جهنمى شده و نسبت آنها با پيامبران نتوانست نجاتشان بخشد و به آنان گفته شد، همراه ديگر جهنميان بدون هيچ امتياز و تفاوتى وارد جهنم شويد.


اين خود درسى است براى همگان كه تنها، صفاتِ انسانى و ايمان و عمل ملاك است و نسبت داشتن با بزرگان و موقعيت اجتماعى و اصل و نسب در صورت سرپيچى از دستور الهى و انجام گناهان، نمى‏تواند كارساز باشد.
منظور از خيانت همسران نوح و لوط، انحراف از جاده عفّت نيست، زيرا هرگز همسرهيچ پيامبرى آلوده به بى‏عفتى نشده است، چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است:
 «ما بَغَتِ امْرَاةُ نَبىٍّ قَطُّ»
همسر هيچ پيامبرى هرگز آلوده به منافى عفت نشده.
بلكه منظور اين است كه ايمان واقعى به شوهرانشان نياورده و اسرار خانه را فاش مى‏كردند و گاهى بر ضد همسران خود با كافران و مشركان همدست مى‏شدند، تناسب اين داستان با داستان افشاى اسرار خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايجاب مى‏كند كه منظور از خيانت همين باشد.
قرآن مجيد با طرح دو شخصيتِ منفى- همسران حضرت لوط و حضرت نوح عليه السلام- در صدد هشدار به پيروان خويش است كه با عبرت گرفتن از آن دو، از جادّه صواب و سداد، خارج نگردند. از سوى ديگر دو شخصيت مثبت- آسيه و مريم- را به عنوان الگو و سرمشق معرفى مى‏كند: آسيه، همسر فرعون، با روحيه شهادت طلبى، گام در ميدان مبارزه نهاد و مركزيت كفر و شرك را مورد تهديد جدّى قرار داد و اين درس را به انسانها آموخت كه هم مى‏شود به زندگى فرعونى با همه زرق و برقش پشت و پا زد و هم مى‏توان يك تنه به جنگ فرعون رفت و از اعتقادات حق دفاع نمود.
نكته بسيار ظريف كه از نقل دعاى آسيه در اين آيات برداشت مى‏شود، معرفت و محبت او به خداوند متعال است؛ زيرا او در دعاى والاى خود از خدا مى‏خواهد كه سراى بهشتى‏اش را نزد خود بنا كند.
حضرت مريم صديّقه نيز در ميدان آزمايش الهى و تسليم و رضا به قضاى او و همچنين در عفت و پاكدامنى اسوه مؤمنان معرفى شد. او حامل يكى از بزرگ ترين نشانه‏هاى الهى، يعنى حضرت عيسى عليه السلام شد و در سنگين‏ترين شرايط، با يقين به امداد الهى، به مصاف جنگ تبليغاتى دشمن رفت و در تير رس تهمت و افترا به حفاظت از يگانه فرزندش- كه امانت الهى بود- پرداخت.                      

 معارف قرآن (ج‏6) كد 4/233، ص: 105

مسئوليت خطير در برابر خانواده‏

«يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنوُا قُوا انْفُسَكُمْ وَ اهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لايَعْصُونَ اللَّهَ ما امْرَهُمْ وَ يَفْعَلوُنَ ما يُؤْمَروُنَ».
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خود و خانواده‏تان را از آتشى كه هيزم آن مردم و سنگ است نگه داريد. فرشتگانى درشت گفتار و سختگير بر آن آتش گماشته‏اند. هر چه خدا فرمان دهد، نافرمانى نمى‏كنند و به آنچه دستور يافته‏اند، عمل مى‏كنند.
شروع اصلاح از كجا؟
مهم ترين كار و بزرگ ترين مسئوليت انسان، اصلاح نفس و خودسازى است. تا انسان خود را تربيت نكرده باشد، نمى‏تواند ديگران را تربيت كند. سيره تربيتى اسلام نيز چنين است كه «مصلحان» بايد خود را ساخته باشند و به همين دليل آيه مورد بحث نخست‏«خودسازى» و سپس «اهل سازى» را مطرح كرده است.
دقتّت در روش تبليغى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز ما را به اين حقيقت رهنمون مى‏كند كه بايد ابتدا اصلاح را از خود شروع كرد و سپس به اصلاح خانواده و پس از آن اقوام و عشيره و آنگاه جامعه همّت گمارد. نگه داشتن خانواده از آتش دوزخ به اين است كه آنها را به همه خوبيها آشنا كند و فرمان دهد از همه بديها دورى كنند؛ و به تعبير امام صادق عليه السلام «آنها را امر (به معروف) و نهى (از منكر) نمايد.»
مقابله با تهاجم فرهنگى‏
تهاجم فرهنگى عليه باورهاى اسلامى مطلبى است انكار ناپذير كه همواره وجود داشته و با روندى رو به افزايش، بنيانهاى اصيل اسلامى را مورد هجوم قرار داده است.
پس از پيروزى انقلاب اسلامى همواره سعى بر اين بوده كه در مقابل اين شبيخون، مقابله صورت گيرد. به نظر مى‏رسد كه يكى از بهترين راههاى مقابله با تهاجم فرهنگى استكبار، توجيه خانواده‏ها و به ويژه پدران است كه مراقب خود و خانواده‏ها باشند و در تربيت صحيح اعضاى خانواده بكوشند؛ زيرا مراقبت بايد از درون خانه باشد و نمى‏توان براى هر فردى از افراد جامعه، مراقبى گماشت. بنابراين، اگر خانواده كه مهم ترين ركن اجتماع است، اصلاح شود تمام جامعه اصلاح خواهد شد و به عكس، اگر خانواده‏ها صالح نباشند، جامعه صالح نيز نخواهيم داشت.
اسلام، مسئوليت اين اصلاح را بر عهده سرپرست خانواده نهاده تا با شناخت واقعى از روحيات و افكار خانواده خويش از يك سو و دلسوزى و صداقت و اعتمادى كه نسبت به آنان دارد از سوى ديگر، بر اين مهم همّت گمارد و آگاهى‏هاى لازم را در محيط گرم و اطمينان بخش خانواده به اعضاى آن بدهد و آنان را پس از تربيت اسلامى و ورزيدگى فرهنگى به جامعه بفرستد؛ در اين صورت اگر كاستيها و برخوردهاى فرهنگى در جامعه وجود داشته باشد، به افراد تربيت شده و با فرهنگ، آسيبى نخواهد رسيد.